رویکرد “مدرسه بوزار” در نوع خود نخستین برخورد جزئی نگر محسوب می شود. رویکرد Parti یا “ایده کلی” که همیشه تنها در قالب فرم مطرح بود، مبنای کلیه کارهایی بود که انجام می شد. Parti به عنوان نوعی قاعده یا بیان شکل گرا از اصول کلاسیک یا نو کلاسیک بود و به نوعی بازگوی محدودیت ها. ایده بوزار به کرات در سطوح مختلف به نقد کشیده شد. به ویژه آن دسته از ایده هایی که برای دستاوردهای خلاق فردی، نقشی سرکوبگر داشتند.
نخستین تاویل کلی نگر از معماری به مثابه عملی خلاقه به طور رسمی بعد از جنگ جهانی اول در مدرسه باهاوس بنیان نهاده شد. محصول خلاقه به زعم آنان، باید عملگرا و پاسخگوی نیازهای متعدد فیزیکی، اجتماعی، فن آورانه و هنری باشد. این خود نوعی جامع گرایی محسوس و علمی بود.
لوکوربوزیه، فرانک لوید رایت و میس واندروهه، نقطه اوج بعدی را در تاویل و تفسیر جزئی نگر خلاقیت مورد توجه قرار دادند. به رغم نوشته های دو نفر اول، رویکرد آن ها به خلاقیت بیشتر به یک سبک وابسته بود؛ البته سبک آن ها اصیل و دائما در حال تغییر یا تکامل بود.
الگوی خلاقیت ژان لاباتوت دومین نقطه اوج تاویل کلی نگر معماری را به خود اختصاص می دهد. در مقابل “کلی نگری” اساسی لاباتوت، به تعبیر جزئی نگر و محدود دیگری بر می خوریم که جزئی نگری آن به این دلیل بود که بر قسمت های متفاوت یک طرح معمارانه تاکیدی نامساوی می کرد، به طوری که تفوق جنبه ای از طرح را بر بقیه قسمت های آن می پذیرفت. این رویکر به وسیله پل رودلف مطرح شد. او اظهار داشت: “هنرمند مسائل معینی را نادیده می گیرد و خود را مخاطب تعداد محدودی از انتخاب ها قرار می دهد. او این بخش کوچک مسئله را چنان به زیبایی حل می کند که هرکسی بیان و راه حل شکوهمند آن را درک می کند… این یک اصل است که وقتی قرار است یک اثر هنری بزرگ خلق شود مسائل معینی نادیده انگاشته می شوند، که اگر به هنرمند واگذاشته شود این امر موجه و ضروری است.”. می توان این موضوع را خلاقیت اختیار هنرمندانه نامید.
قله بعدی را دیدگاه کلی نگری در خلاقیت معماری اشغال می کند که حاصل ترکیب دغدغه های چند معلم خاص، مجموعه آموزگاران معماری ACSA و تعدادی از مدارس معماری است. آن ها از طریق سلسله ای از رویدادها، تحقیقات گروهی و مطالعات کمی درباره موضوع و نیز از طریق تغییر برنامه های آموزشی به تفاهمی رسیدند که به عنوان “فرآیند طراحی سیر از سوال به جواب” شناخته شده است. این رویکرد که به شدت تحت تاثیر مفاهیم فرعی اجتماعی،یکسانی و یک شکلی در آموزش معماری بود، خواستار اجتناب از “افراط در طراحی” و “تجمع معیارهای زیاد و متنوع طراحی در یک سیستم عقلی که بتواند ابزاری در خلق راه حل طراحی بهینه باشد” بود.
با این حال نمی توان چنین ادعا کرد که تا کنون راه زیادی را از آن جا که بوده ایم، طی نکرده ایم. معماری با هر مانع، هر چالش و هر زاویه دید ممکن و جدید در حال غنی تر شدن است.